ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

بالاخره ترمه جونی غذا خور شد

عشقم امروز بعد از 5 ماه و 16 روز و حدودا" 7 ساعت که از تولدت میگذشت اولین حریره عمرتو خوردی .     امروز صبح خونه مامان جونی بودیم و مامان جون با بادام حریره درست کردن . اول دوست نداشتی و قیافت درهم رفت ولی یه دو قاشقی که خوردی خیلی هیجانی شدی از اینکه یه مزه جدید رو تجربه می کردی خوشحال بودی  و قاشق و محکم گرفته بودی توی اون دستای کوچیکت . به امید روزی که با هم بریم کله پزی   دوست دارم و عاشقتم ...
20 دی 1391

ماه زندگی من

عزیزم دیشب که از خونه پدر جون برمیگشتیم توی مسیر چشممون  به ماه افتاد خیلی قشنگ بود و توی این هوای سرد زمستونی من وبابا رو وسوسه  کرد   تا تلسکوپ رو ببریم رو پشت بوم و ماه رو رصد کنیم بابایی زنگ زد و عمه الناز هم اومد بالا ماه زندگی من دیشب ماه آسمون میخواست با تو رقابت بکنه اما نتونست  . عکس زیرو با گوشیم گرفتم :                                                                 ...
17 دی 1391

گریه

دختر ت نازم تا همین یک ماه پیش وقتی میخواستی گریه بکنی چنان با مزه صورتت در هم میرفت و من عاشق اون حالت صورت بودم که اوقاتی که من پیشت بودم و مامانی نبود اگه میخواستی گریه بکنی مانعت نمی شدم !!!!!!!!!!!!!!! ...
10 دی 1391

5 ماهگیت مبارک

    عزیزه دلم پنج ماه از تولدت می گذره وتو روز به روز بزرگتر و شیطون تر میشی . تازگی ها خیلی ددری شدی و  از دوست و آشنا و فامیل و همسایه هرکی ازت دعوت میکنه بری تو بغلش سریع خودتو می اندازی تو بغلش و محکم بهش می چسبی تا ببرتت ددر . کلا" هرکی که باهات حرف میزنه و قربون صدقه میره باید بغلت کنه چون در غیر این صورت عصبانی میشی و جیغ میزنی . لثه هات خیلی بیشتر از قبل می خوارن خیلی اذیتی عزیزم  همش دوست داری یه چیزی تو دهنت باشه تا لثه هاتو بخوارونی از دندونگیر گرفته تا دستت و لباستو گوشه پتو وعروسک هات هرچی دم دستت باشه میکی تو دهنت حتی گاهی بند کلاهتو مک میزنی عزیزم . ماه قبل برای غلت زدن بیشتر تلاش می کردی ول...
7 دی 1391

اولین پست بابا ایمان

ترمه گلم چند روزی هست که با مامانی تصمیم گرفتیم که وبلاگ تو را  به صورت دو نفری و جداگانه به روز رسانی کنیم چرا که بعضی مواقع آنقدر سر مامانی شلوغ میشه که بر خلاف میلش نمیتونه وبلاگ تو را به موقع آپدیت نماید . واسه همینم تو اولین پست شعری را که برات گفتم می نویسم :  ترمه جان ای نور هر دو دیده ام لطف حق را در وجودت دیده ام  چون که نور ایزدی بر ما فتاد منت حفظ تو را بر ما نهاد مادرت سرگشته و حیران توست جان بابا عمر من بر پای توست آن لب لعلت چو خندان می شود از بر هر غصه درمان می شود ای نماد و مظهر عشق و امید تا قیامت بخت تو باشد سپید از خدا خواهم برایت تا ازل زندگی در کام تو همچون ...
2 دی 1391

یلدای پارسال

پارسال شب یلدا تو توی شکم مامانی بودی  هفت هفته از حاملگیم گذشته بود و تازه ویار و حالت تهوع هام شروع شده بود واز همه بدتر اینکه به بوی عطر و ادکلن و مواد شوینده ویار داشتم و از صابون و شامپو های بچه بدون اسانس استفاده می کردم .                                                       یلدای پارسال مامان جونی و پدر جون مشهد بودن و ما خونه مادربزرگ رفتیم البته من دو تا ماسک زده بودم تا بوی ادکلن بقیه حالمو بد نکنه .                     &n...
22 آذر 1391

عشق زندگی من و بابایی

دخمل قشنگم این روزها از بهترین روزای زندگیمه . از حضور گرم تو تو آغوشم کلی لذت میبرم و خدا رو هزاران هزار بار به خاطر داشتن تو شکر میکنم . هر روز که میگذره شیرینتر مشی و من و بابایی رو با شیطنت هایی که می کنی هر چه بیشتر عاشق خودت می کنی .  صدای خنده هات قشنگترین و دلنشین ترین صدای دنیاست خیلی دوست داریم و عاشقتیم  وقتی از شیره وجودم بهت میدم به خودم میبالم وبه مادر بودنم افتخار میکنم . وقتایی که شیر می خوری دوست داری با انگشتای دست من بازی کنی و وقتایی که با دستای کوچولوت انگشتای منو می گیری دستاتو یه عالمه می بوسم هیچ وقت از بوسیدنت سیر نمی  شم . ظهر ها که بابایی از سر کار میاد خون...
20 آذر 1391